محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

امروز میخوام زنبور بشم

کلّه کدو یِه نون خرید دلش می خواست کَمی عَسل یِه فکری کرد ، رفت و رسید به گُل فروشیِ محل گفت به آقای گُل فروش : « گُل ها رو از کجا چیدی ؟ یِه عالمه گُل داری تو یِه دسته شو به من می دی ؟       امروز می خوام زنبور عسل بِشَم از گُل عسل در بیارم بعد بخورم با این نونم چی کار کنم پول ندارم » آقای گُل فروش به اون خندید و گفت :«شوخی بَسه هرچی عسل توگُل ها بود دادم به آقا مگسِه ! »   ...
30 فروردين 1391

باباي خوبم

بابای خوب و پیرم دستش را من می‌گیرم چه خوب و مهربان است چه قدر خوش‌‌زبان است آن ریش مثل برفش بامزه کرده حرفش چین و چروک رویش رنگ سفید مویش بابا را کرده زیبا اندازه‌ی یک دنیا شب‌ها که آید خانه با گفتن افسانه در چشم ما کند خواب تا صبح پیش از آفتاب به احترام بابا با هم می‌کشیم هورا ...
30 فروردين 1391

جمع و تفریق

بزغاله ی زنگوله پا جرینگ جرینگ صدا کرد یواشکی از لای در نگاه به قدقدا کرد چند تا دونه تخم طلا کنار قدقدا دید شمردشون یکی یکی به عدد چهار رسید چند تایی هم جوجه حنا کنار قدقدا بودن یک و دو و سه، چهار و پنج رو همدیگه هشت تا بودن زنگوله پا نقشه ای کشید تا خونه شون دوید و پرید واسه ی اونا تو دفترش دو جمع و دو منها کشید ...
29 فروردين 1391

لالایی

لالالالا، گلم بودی. عزیز و مونسم بودی. برو لولوی صحرایی. از این بچه م چه می خوایی؟ لالالالا گل نسرین بیرون رفتین، درو بستین منو بردین به هندستون شوهر دادین به کردستون. بیارین تشت و آفتابه بشورین روی شهزاده. که شهزاده خدا داده لالالالا، گل چایی لولو! از من چه می خوایی؟ که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره. ...
29 فروردين 1391

پرستار

  دیشب شب بدی بود بسیار بدتر از بد زیرا که تب به جانم یک تیر آتشین زد می سوخت مثل کوره تا صبح پیکر من دستی نبود اما از لطف بر سر من تب بود و درد هم بود مادر نبود اما تا با محبّت خود تسکین دهد دلم را اما نه ، یک نفر بود در آن سیاهی شب وقتی که او می آمد می رفت از تنم تب از کوشش پرستار شب شد چو روز روشن امروز خوب خوبم تب رفته از تن من ...
28 فروردين 1391

ما گلهای خندانیم

ما گلهای خندانیم فرزندان ایرانیم خاک ایران زمین را بهتر زجان می دانیم آباد باشی ای ایران آزاد باشی ای ایران از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران ما باید دانا باشیم هوشیاروبینا باشیم از بهر حفظ ایران باید توانا باشیم آباد باشی ای ایران آزاد باشی ای ایران از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران ...
28 فروردين 1391

آهویی دارم خوشگله

آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برام مشکله کاشکی اونو می بستم ای خدا چی کار کنم آهو مو پیدا کنم ای خدا چی کار کنم آهو مو پیدا کنم وای چکنم وای چکنم کجا اونو پیدا کنم کاشکی اونو می بستم کاشکی اونو می بستم   ...
28 فروردين 1391

یک روز آقا خرگوشه

یه روز یه آقا خرگوشه اومد دمه خونه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت: آخ وایسا جونم کارت دارم من خرگوش بی ازارم کاریت ندارم از سوراخت بیا بیرون نمیخوای مهمون مادر موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود نگاهی کرد به مهمون گفت به بچه موش: نترس جونم اون مهمونه خیلی خوب و مهربونه زود برو به اون سلام کن بیارش خونه. ...
28 فروردين 1391

توپ نی نی

  نی نی کو چولو یه توپ داشت به رنگ قرمز وزرد یه روز که رفت تو کوچه  اونو تو بازی گم کرد فکر می کنه که توپش پیدا نمی شه دیگه نی نی توی خیالش ساخته هزا ر تا قصه هی با خودش تو خونه حرف میزنه با قصه  از دست من فرار کرد چون بچه ای بدم من  از بس که توی بازی لگد به اون زدم من  ای توپ نازنینم برگرد بیا به خونه  فقط قلت می دم من خدا خودش می دونه ...
26 فروردين 1391

چشم چشم دو ابرو

اين شعر رو وقتي كوچيك بودم خيلي دوست داشتم چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن يك گردو حالا بذار دوتاگوش موهاش نشه فراموش چوب چوب يگ گردن اينم يك گردي تن دست دست دوتا پا انگشتا جوراب پا ببين چقدر قشنگه حيف كه بدون رنگه ...
26 فروردين 1391